بورس۲۴ : حتی در ساختار منظم و قانونمند نظامهای مالی، گاهی یک تصمیم اشتباه، یک کلیک اضافی یا یک دروغ کوچک کافی است تا میلیاردها دلار از بین برود. تاریخ بازارهای مالی پر است از روایتهایی که در آن، نه بحرانهای جهانی یا سیاستگذاران کلان، بلکه یک معاملهگر تنها؛ با اعتمادبهنفس افراطی یا از ترس سقوط، ماشه فروپاشی بانکهایی را کشیده که قرنها دوام آورده بودند. داستانهایی که به ما یادآوری میکنند، حتی دقیقترین الگوریتمها و پیچیدهترین سیستمهای نظارتی نیز در برابر ضعف انسانی آسیبپذیرند.
این مقاله روایتی است از چهره پنهان بازار: معاملهگران سرکشی که مرز میان نبوغ و فاجعه را درنوردیدند. آنها نه تبهکارانی سازمانیافته، بلکه انسانهایی معمولی بودند که در لحظههایی بحرانی تصمیم گرفتند واقعیت را پنهان کنند، ضرر را جبران نمایند یا فقط «در بازی بمانند». اما نتیجه، فاجعههایی بود که نهتنها شرکتهای مالی، بلکه اعتماد عمومی به کل صنعت سرمایهگذاری را به لرزه انداخت.
جنون معاملهگران سرکش؛ وقتی یک نفر امپراتوری مالی را به زانو درآورد
در جهان پیچیده و بهظاهر منظم مالی، سقوط یک بانک چندصدساله یا فروپاشی یک نهاد بینالمللی معمولا به بحرانهای اقتصادی، اشتباهات سیاستگذاران یا رویدادهای غیرقابل پیشبینی نسبت داده میشود. اما گاهی فاجعه از جایی آغاز میشود که کمتر کسی انتظارش را دارد؛ از پشت یک میز معاملاتی و حاصل تصمیم یک نفر. در تاریخ بازارهای مالی، نامهایی وجود دارند که نه بهدلیل نبوغ، بلکه بهدلیل خطاهایشان جاودانه شدند؛ افرادی که با چند کلیک، میلیاردها دلار سرمایه را نابود کردند و موسسات عظیم را به مرز ورشکستگی کشاندند.
پدیدهی معاملهگران سرکش (Rogue Traders) نمادی از چهره پنهان بازار است؛ جایی که هوش، اعتمادبهنفس و جسارت، اگر از مرز انضباط عبور کند، به ابزار تخریب بدل میشود.
افرادی مانند نیک لیسون در بانک بارینگز، ژروم کرویل در سوسیهته ژنرال، یا کوکو آدوبولی در UBS نشان دادند که حتی بزرگترین نهادهای مالی نیز در برابر خطای انسانی مصون نیستند. آنها نه به قصد سرقت، بلکه با انگیزههایی چون جبران ضرر، اثبات توانایی یا ترس از شکست، مرز میان حرفهایگری و فریب را درنوردیدند و همین میل انسانی برای کنترل نتیجه، پایههای نهادهای عظیم را لرزاند.
آنچه این داستانها را ترسناک میکند، نه صرفا حجم خسارت، بلکه سادگی آغاز ماجراست: تصمیمی کوچک، پنهانکاری موقت، امیدی واهی به بازگشت بازار. اما آن «گام اشتباه» بهسرعت بدل شد به زنجیرهای از معاملات پنهان، ترازنامههای جعلی و نهایتا سقوط کامل یک امپراتوری مالی. در ادامه، خواهیم دید که چگونه چند معاملهگر؛ هر یک با انگیزهای متفاوت اما الگویی مشابه، توانستند تاریخ مالی جهان را برای همیشه تغییر دهند.
روایت سقوطهای بزرگ: از بارینگز تا سوسیهته ژنرال
در میان تمام رسواییهای مالی قرن اخیر، شاید هیچ داستانی به اندازهی فروپاشی بانک بارینگز در سال ۱۹۹۵ نماد آسیبپذیری سیستمهای مالی در برابر خطای انسانی نباشد. نیک لیسون، کارمند جوان و جاهطلبی که در دفتر سنگاپور این بانک فعالیت میکرد، مامور تسویه معاملات و مدیریت حسابهای فیوچرز بود. اما بهتدریج، وسوسهی سود بیشتر او را به سمت انجام معاملات پرریسک در بازار فیوچرز شاخص نیکی ۲۲۵ کشاند؛ معاملاتی که نه مجاز بودند و نه تحت نظارت مدیران ارشد. لیسون از شکاف بین بخش معاملاتی و بخش تسویه حسابها سوءاستفاده کرد و با ایجاد حسابی مخفی با عنوان «۸۸۸۸۸»، زیانهای خود را در آن پنهان ساخت.
در ابتدا، سودهای کوچک و مقطعی او باعث شد مدیران لندن او را تحسین کنند. اما زمانی که بازار توکیو در پی زلزلهی کوبه در سال ۱۹۹۵ سقوط کرد، تمام پوزیشنهای او به سرعت زیانده شدند. لیسون، به جای توقف معاملات، بر حجم آنها افزود تا شاید ورق برگردد؛ اشتباهی که در دنیای واقعی جبرانناپذیر بود. در عرض چند هفته، زیانها به بیش از ۸۲۷ میلیون پوند رسید؛ رقمی دو برابر کل سرمایهی بانک بارینگز. تا زمانی که واقعیت آشکار شد، بانک ۲۳۳ سالهای که زمانی مدیران بانک انگلستان و خاندان سلطنتی در آن حساب داشتند، عملا نابود شده بود و تنها به قیمت نمادین یک پوند به بانک هلندی ING واگذار شد. لیسون دستگیر و به شش سال زندان در سنگاپور محکوم شد. سقوط بارینگز به جامعه مالی یاد داد که نظارت داخلی بدون تفکیک وظایف، معنایی ندارد؛ خطایی که بعدتر نیز در بسیاری از موسسات تکرار شد.
بیش از یک دهه بعد، در سال ۲۰۰۸، بانک فرانسوی سوسیهته ژنرال با رسوایی مشابهی روبهرو شد. ژروم کرویل، تحلیلگر و معاملهگر جوانی که سابقهی کار در واحد کنترل ریسک داشت، با سوءاستفاده از آشنایی خود با سیستمهای نظارتی، توانست معاملات عظیمی در شاخصهای اروپایی از جمله شاخص DAX و EuroStoxx انجام دهد؛ معاملاتی به ارزش ۵۰ میلیارد یورو، بیش از کل ارزش بازار خود بانک. او برای پنهانسازی ریسک واقعی پوزیشنها، معاملات پوششی جعلی ایجاد کرد تا مدیران متوجه حجم واقعی تعهداتش نشوند. انگیزهی کرویل نه پول شخصی، بلکه عطش اثبات نبوغش بود؛ او میخواست نشان دهد از بازار و سیستم هوشمندتر است.
زمانی که بانک متوجه معاملات غیرمجاز او شد، مجبور به بستن فوری پوزیشنها گردید؛ اقدامی که در شرایط بحرانی بازار منجر به ضرری ۴.۹ میلیارد یورویی شد. هرچند کرویل مدعی بود تنها «قربانی فرهنگی از فشار برای سود بیشتر» بوده، دادگاه او را مقصر شناخت و به سه سال زندان محکوم کرد. این حادثه موجی از اصلاحات در نظارت مالی فرانسه به راه انداخت و نشان داد که حتی موسسات بزرگ نیز ممکن است اسیر ترکیبی از اعتماد بیش از حد و کنترل ناکافی شوند.
ماجرای لیسون و کرویل دو روی یک سکهاند؛ اولی در دوران قبل از اینترنت، با فرمهای کاغذی و حسابهای جعلی و دومی در عصر دیجیتال، با نرمافزارهای نظارتی و الگوریتمهای پیچیده. اما در هر دو مورد، یک اصل مشترک وجود دارد: سیستمها میتوانند پیشرفته باشند، اما تا زمانی که انسان در مرکز تصمیمگیری است، خطا و فریب همیشه ممکن است. این دو فاجعه، آغازگر زنجیرهای از رسواییهای مشابه در قرن بیستویکم شدند که نهتنها میلیاردها دلار به باد دادند، بلکه به موسسات مالی آموختند که بزرگترین تهدید، گاهی از درون خودشان برمیخیزد.
چهرههای دیگر از جنون معاملاتی؛ وقتی بلندپروازی به فاجعه ختم میشود
اگرچه نامهایی مانند نیک لیسون و ژروم کرویل در صدر فهرست بدنامترین معاملهگران تاریخ قرار دارند، اما آنها تنها بازیگران این نمایش پرهزینه نبودند. دهههای اخیر، مملو از نمونههایی است که در آن افراد جاهطلب و گاه ناآگاه، با عبور از خطوط قرمز ریسک و اخلاق، میلیاردها دلار خسارت به نهادهای مالی وارد کردند. بررسی این پروندهها، نه فقط مرور تاریخ، بلکه بازخوانی روانشناسی خطر در ترید است؛ جایی که وسوسه، ترس و غرور درهم میآمیزند و معاملهگر را به مسیر نابودی میکشانند.
یاسو هاماناکا؛ مردی که بازار جهانی مس را دستکاری کرد
در دههی ۱۹۹۰، ژاپنیها او را «آقای مس» (Mr. Copper) مینامیدند؛ لقبی که از نفوذ بیسابقهاش در بازار جهانی فلزات سرچشمه میگرفت. یاسو هاماناکا، معاملهگر ارشد شرکت تجاری «سومیتومو کورپوریشن»، بیش از یک دهه با استفاده از معاملات خارج از ترازنامه و اسناد جعلی، سعی داشت قیمت جهانی مس را کنترل کند.
او تصور میکرد که با حفظ قیمتهای بالا، میتواند هم سود شرکت را تضمین کند و هم به عنوان قهرمان بازار شناخته شود. اما دستکاریهایش در سال ۱۹۹۶ برملا شد؛ هنگامی که نهادهای نظارتی لندن متوجه انحراف شدید قیمتها در بورس فلزات شدند. نتیجه، سقوط ناگهانی قیمت مس و زیانی معادل ۲.۶ میلیارد دلار برای سومیتومو بود. هاماناکا به هشت سال زندان محکوم شد و پروندهاش بهعنوان نمونهای کلاسیک از غرور حرفهای بدون نظارت در کتابهای مدیریت ریسک ثبت شد.
توشیهیده ایگوچی؛ یازده سال پنهانکاری در بازار اوراق خزانه آمریکا
در میانهی دهه ۱۹۸۰، توشیهیده ایگوچی، مدیر اجرایی بانک «دایوا» در شعبهی نیویورک، تنها در پی جبران یک ضرر کوچک بود. اما همین تلاش برای «برگرداندن بازار» به جنایتی یازدهساله بدل شد. ایگوچی که به سیستم تسویه و حسابداری بانک دسترسی کامل داشت، از نبود تفکیک میان بخش معاملاتی و بخش کنترل داخلی سوءاستفاده کرد و با جعل بیش از ۳۰ هزار سند معاملاتی، ضررهای خود را پنهان ساخت.
او در سال ۱۹۹۵، با ارسال نامهای ۳۰ صفحهای به مدیرعامل، شخصا اعتراف کرد که بیش از ۱.۱ میلیارد دلار زیان وارد کرده است. نتیجه، اخراج دایوا از بازار مالی آمریکا و پایان فعالیت آن در غرب بود.
ایگوچی بعدها در کتابی با عنوان «درسی به بهای یک میلیارد دلار» A Billion-Dollar Lesson اعتراف کرد که بزرگترین اشتباهش نه یک معامله، بلکه «ترس از پذیرفتن شکست» بود؛ درسی که امروز بسیاری از تریدرها باید بیاموزند.
کوکو آدوبولی؛ جاهطلبی در لباس موفقیت
در سال ۲۰۱۱، بانک سوئیسی UBS شاهد یکی از بزرگترین زیانهای معاملاتی تاریخ خود شد؛ بیش از ۲.۳ میلیارد دلار تنها از سوی یک نفر: کوکو آدوبولی، تریدر غناییتبار که در بخش شاخصهای سهامی فعالیت میکرد. او با استفاده از معاملات صندوقهای ETF و قراردادهای فیوچرز، پوزیشنهایی به ارزش میلیاردها دلار باز کرد و برای پوشش آنها، تراکنشهای ساختگی ثبت نمود.
آدوبولی در دادگاه ادعا کرد که قربانی فشارهای بیرحمانهی محیط کاری بوده و تنها میخواسته عملکرد درخشانی از خود نشان دهد، اما دادگاه او را مجرم شناخت. خسارت سنگین این پرونده باعث استعفای مدیرعامل UBS و بازنگری جدی در سیستم نظارت داخلی بانک شد. ماجرای آدوبولی نمونهای است از فرهنگ سازمانی معیوبی که در آن پاداشهای کوتاهمدت و رقابتهای درونسازمانی، منطق و اخلاق را به حاشیه میرانند.
جان راسنک؛ معاملهای که یک بانک ایرلندی را لرزاند
در اوایل دههی ۲۰۰۰، بانک ایرلندی Allied Irish Bank با بحرانی مواجه شد که هیچ تحلیلگری پیشبینیاش را نمیکرد. جان راسنک، تریدر بخش فارکس در شعبهی آمریکایی این بانک، برای مدتها با استفاده از قراردادهای جعلی آپشن و هویتهای ساختگی، ضررهای سنگین خود را پنهان میکرد. او بر پایهی پیشبینی اشتباه خود از تقویت ین ژاپن، دهها میلیون دلار زیان دید، اما با استراتژی خطرناک «دو برابر کردن حجم معاملات» (استراتژی مارتینگل) سعی کرد ضررها را بازگرداند.
در نهایت، زیان واقعی او به حدود ۷۰۰ میلیون دلار رسید و بانک مجبور به فروش بخش آمریکایی خود شد. راسنک به هفت سال زندان محکوم گردید. این پرونده، بار دیگر ضعف نظارت در بازار ارز بینبانکی و اهمیت تفکیک میان بخش معاملات و بخش حسابداری را برجسته کرد.
نکته مشترک میان همهی این فاجعهها
وجه مشترک تمام این داستانها، نه فقدان هوش یا تخصص، بلکه ناتوانی در پذیرش زیان و تمایل به پنهانکاری است. این معاملهگران، اغلب با نیت جبران اشتباه خود شروع کردند، اما در مسیر، دروغهایشان بزرگ و غیرقابل کنترل شد.
از هاماناکا که میخواست بازار را «نجات دهد» تا آدوبولی که میخواست در جدول عملکرد شرکت بدرخشد، همه قربانی یک اشتباه ذهنی واحد بودند: تصور اینکه میتوان با ریسک بیشتر، خطا را پاک کرد.
ریشه روانی فاجعه: ترس، طمع و توهم نابغه بودن
در قلب هر بحران مالی که توسط یک معاملهگر سرکش رقم خورده، همیشه سه نیروی پنهان وجود دارد: ترس، طمع و توهم نابغه بودن . این سه احساس، مانند مثلثی مرگبار، ذهن تریدر را احاطه میکنند و به تدریج توان تصمیمگیری منطقی را از او میگیرند. هیچیک از این افراد در آغاز مسیر، مجرم یا متقلب نبودند؛ آنها اغلب تریدرهایی مستعد، پرانرژی و جاهطلب بودند که در محیطی پرفشار، میان موفقیتهای بزرگ و شکستهای ناگهانی، کمکم مرز میان اعتمادبهنفس و غرور را از دست دادند.
ترس، نخستین نیروی محرک این چرخه است. ترس از شکست، از دست دادن شغل، یا تحقیر شدن در مقابل همکاران باعث میشود تریدر در برابر ضرر، بهجای پذیرش و خروج، به پنهانکاری رو آورد. این همان نقطهای است که تصمیم منطقی جای خود را به واکنش غریزی میدهد. بسیاری از تریدرهای متخلف در اعترافات خود گفتهاند که «فقط میخواستند کمی زمان بخرند تا همهچیز را درست کنند». اما در واقع، همین تاخیر، آغاز فاجعه بود. در دنیای معاملات حرفهای، ترس بهندرت باعث نجات میشود؛ اغلب تنها باعث میشود خطاهای کوچک به بحرانهای بزرگ تبدیل شوند.
در سوی دیگر، طمع نیرویی است که پس از هر موفقیت، در ذهن تریدر رشد میکند. سودهای سریع و مکرر، اعتمادبهنفس را بهسرعت به خودبزرگبینی بدل میکند. این حس خطرناک که «من از بقیه باهوشترم» همان چیزی است که به زعم بسیاری از روانشناسان مالی، زمینهساز تصمیمات فاجعهبار است. معاملهگری که در چند معاملهی پرریسک موفق شده، ممکن است باور کند که بازار را «درک کرده» و از قواعد آن فراتر رفته است. اینجاست که مرز میان مهارت و توهم از بین میرود. توهم کنترل، به قول روانشناس اقتصادی پل اسلوویک، یکی از شایعترین انحرافات شناختی در ذهن تریدرهاست؛ احساسی که فرد گمان میکند نتیجه را میتواند کنترل کند، حتی وقتی همهچیز از کنترلش خارج شده است.
اما خطرناکتر از ترس و طمع، توهم نابغه بودن است؛ حالتی روانی که در آن معاملهگر خود را برتر از سیستم، قوانین و حتی واقعیت میداند. بسیاری از معاملهگران سرکش در بازجوییها اذعان کردند که هدفشان کسب پول شخصی نبوده، بلکه میخواستند به روسایشان، همکارانشان، یا حتی خودشان ثابت کنند که «غیرممکن ممکن است». این توهم، همانند اعتیاد به آدرنالین، باعث میشود فرد ریسک را نه تهدید، بلکه چالشی برای اثبات قدرت بداند. هر موفقیت کوچک، باور او را تقویت میکند و هر شکست موقتی، انگیزهای میشود برای دوبرابر کردن حجم معاملات. این چرخهی خودفریبانه، تا لحظهای که حقیقت عریان شود، ادامه مییابد.
جالب آنکه تحقیقات رفتاری در موسسات مالی نشان میدهد افراد با هوش تحلیلی بالا، بیش از دیگران در معرض این توهم هستند؛ زیرا باور دارند که میتوانند سیستم را بهتر از دیگران درک کنند.
اما در بازارهای مالی، هوش بدون انضباط، خطرناکتر از نادانی است. هوش، توجیه میسازد؛ انضباط، محدودیت تعیین میکند. و وقتی توجیه بر محدودیت غلبه کند، مسیر سقوط آغاز میشود.
در نهایت، این سه نیرو در یک نقطه به هم میرسند: خودفریبی . تریدر نه بهدنبال فریب دیگران، بلکه بهدنبال آرام کردن وجدان خویش است. او دروغ میگوید تا زمان بخرد، گزارش را دستکاری میکند تا شب راحتتر بخوابد و امید میسازد تا از ترس خود فرار کند. اما بازار، دشمنی بیاحساس است؛ حقیقت را دیر یا زود آشکار میکند. و آنگاه، همان ذهنی که روزی با اعتمادبهنفس معامله میکرد، در برابر سنگینی واقعیت فرو میریزد.
درسهایی برای معاملهگران امروز؛ از رفتارهای پرخطر تا نظم شخصی در ترید
تاریخ سقوط معاملهگران سرکش، تنها مرور خطاهای فردی نیست؛ بلکه آینهای است از ضعفهایی که در هر تریدر حتی در سطح خرد میتواند ظاهر شود. اشتباهاتی که بانکهای چندملیتی را نابود کردند، هر روز در حسابهای معاملاتی کوچک نیز تکرار میشوند. در ادامه، مهمترین درسهایی را که از این پروندهها میتوان گرفت مرور میکنیم:
پذیرش زیان؛ نقطه آغاز بلوغ معاملاتی
هیچ تریدری نمیتواند همیشه برنده باشد. اما تفاوت میان حرفهایها و بازندگان در نحوهی برخورد با ضرر نهفته است.
بسیاری از تریدرهای سرکش، مانند نیک لیسون و توشیهیده ایگوچی، از لحظهای سقوط کردند که حاضر نشدند زیان را بپذیرند و در عوض برای جبران آن، معاملات پرریسکتر انجام دادند.
در ترید، زیان یک «هشدار» است نه «محکومیت». پذیرش سریع ضرر و خروج بهموقع، اولین گام در کنترل روان و سرمایه است.
انضباط شخصی؛ دیوار محافظ در برابر خودویرانگری
هیچ سیستم مدیریتی، بدون انضباط شخصی تریدر، دوام ندارد.
بینظمی رفتاری؛ از باز کردن پوزیشن بدون تحلیل تا افزایش حجم از روی عصبانیت، همان روندی است که در مقیاسی بزرگ، بانکهایی چون بارینگز را نابود کرد.
داشتن استراتژی مشخص، رعایت دقیق قوانین ورود و خروج، و ثبت همهی معاملات در ژورنال شخصی، پایههای انضباط واقعی در ترید هستند.
مدیریت ریسک؛ هنر بقا در بازار
مدیریت ریسک یعنی پذیرفتن اینکه اشتباه ممکن است و باید برای آن آماده بود.
تریدرهای متخلف اغلب قربانی اهداف غیرواقعی شدند؛ فشار برای سود بیشتر یا ترس از عملکرد ضعیف، باعث شد مرز ریسک منطقی را زیر پا بگذارند.
تعیین اندازه پوزیشن متناسب با سرمایه، رعایت نسبت ریسک به ریوارد و پایبندی به حد ضرر، اصولی هستند که تریدر را از سقوط محافظت میکنند.
شفافیت و پاسخگویی؛ سلاح در برابر خودفریبی
در موسسات مالی، پنهانکاری آغاز هر فاجعه بود؛ در معاملات فردی نیز، دروغ گفتن به خود همان اثر را دارد.
تریدر حرفهای باید بتواند منطق هر تصمیم خود را بهوضوح توضیح دهد. اگر توضیحی وجود ندارد، احتمالا تصمیم از احساس نشات گرفته است نه از تحلیل.
نوشتن یادداشتهای معاملاتی و مرور منظم خطاها، نوعی «نظارت درونی» است که از لغزشهای روانی جلوگیری میکند.
واقعبینی در اهداف؛ پرهیز از رویای سریع ثروتمند شدن
بسیاری از تریدرها در دام وعدههای سریع و آسان موفقیت میافتند.
اما تاریخ مالی نشان داده است که فشار برای کسب بازده غیرمنطقی، منشا اصلی رفتارهای پرخطر است.
تعیین اهداف معقول، ارزیابی مستمر عملکرد و تمرکز بر رشد تدریجی، بهمراتب پایدارتر از تلاش برای “برد بزرگ” است.
فروتنی در برابر بازار؛ درسی از تمام شکستها
تمام تریدرهای سرکش در یک نقطهی مشترک سقوط کردند: لحظهای که باور کردند بازار اشتباه میکند و آنها درست میدانند.
بازار هیچوقت اشتباه نمیکند؛ فقط بیتفاوت است.
تریدر موفق کسی است که میپذیرد نمیتواند بازار را کنترل کند، اما میتواند خودش را کنترل کند . فروتنی در برابر واقعیت بازار، نشانهی بلوغ فکری و حرفهایگری است.
بنابراین، ترید، صرفا مهارتی مالی نیست؛ آزمایشگاه روان انسان است. هر اشتباه کوچک میتواند به زنجیرهای از تصمیمات احساسی منجر شود. اما اگر تریدر بتواند احساسات خود را بشناسد، انضباط شخصی را حفظ کند و بر ریسک خود مسلط باشد، حتی در پرنوسانترین بازارها نیز دوام خواهد آورد.
«بازار دشمن تو نیست، معلم توست؛ و هر ضرر، هزینهی درسی است که اگر یادش بگیری، دیگر تکرار نخواهد شد.»
سخن پایانی
تاریخ معاملهگران سرکش، بازتابی از طبیعت انسان است؛ ترکیبی از نبوغ، جاهطلبی، ترس و خطا. این داستانها نشان میدهند که بزرگترین تهدید برای نظامهای مالی نه از بیرون، بلکه از درون میآید؛ از ذهنهایی که در جستوجوی اثبات خویش، نظم را قربانی غرور میکنند. در دنیایی که فناوری و الگوریتمها بر ترید حاکم شدهاند، هنوز رفتار انسانی مهمترین متغیر بازار است. هیچ سیستم نظارتی، هرقدر پیچیده، نمیتواند جایگزین وجدان حرفهای، صداقت و انضباط فردی شود.
برای تریدرهای امروز، این پروندهها نه روایتهایی تاریخی، بلکه هشدارهایی زندهاند. هر معامله، آزمونی است میان عقل و احساس؛ میان نظم و هیجان. موفقیت در بازار به هوش تحلیلی یا دسترسی سریعتر وابسته نیست، بلکه به توانایی کنترل نفس و پایبندی به اصول بستگی دارد. اگر از تجربهی سقوط دیگران درس بگیریم، شاید بتوانیم همان مسیری را که آنان با طمع و ترس ویران کردند، با آگاهی و انضباط به مسیر رشد بدل کنیم.
