یک بار نامه سفارت یکی از کشورهای غربی اومد خونه ما. بحمدالله مهاجرت از کشور از عهده هیچکدوممون برنمیاد، لذا واضح بود که اشتباهی رخ داده. به آدرسش نگاه کردم دقیقا آدرس ما بود. احتمال دادم آدرس مشابهی تو نزدیکیهای خودمون هست که پستچی اینجا رو با اونجا اشتباه گرفته. این چندمین بار بود که پستچی چنین اشتباهی میکرد. هیچ راهی نبود که بفهمم متعلق به کیه. تردید رو گذاشتم کنار و بازش کردم چون احتمال میدادم توش عکس پرسنلی باشه و بشه ازش تشخیص داد مال کیه. و خوشبختانه بود، و خیلی راحت هم شناختم. عکس یک مرد به همراه همسرش بود، که آقا رو دیده بودم قبلا. رفتم در خونه بزرگواران، پاکت رو دادم دستش. به جای تشکر گفت چرا باز کردی؟! (ازینکه عکس بیحجاب زنش رو دیده بودم ناراحت بود گویا). گفتم من نه نوکر شماها هستم نه نوکر اداره پست، که برم اشتباهاتش رو رفع و رجوع کنم، پس دو کار میشد کرد، یا مینداختمش سطل آشغال، یا بازش میکردم. اگه ناراحتی که نامهت رسیده دستت، دفعه بعد میندازم سطل آشغال. گفت آره بنداز. گفتم اوکی. دنبال همین مجوز بودم که شکر خدا گرفتم. زین پس پاکت نامربوط بیاد خونه ما باش همون کاری رو میکنم که پیرمردهای بازنشسته با توپ بچههای تو کوچه که افتاده تو حیاطشون میکنند.
اون مکالمه یکی از آموزندهترین لحظات زندگیم بود، چون بم یاد داد که:
۱- مدینه (تمدن شهری) امروزی جای شفقت بکر نیست. اگه هم قراره کار مثبتی انجام بشه، باید از مسیر بوروکراتیکش انجام شه.
۲- مردم غالبا خوب و بد خودشون رو تشخیص نمیدن. باید یه قدرتی مافوق خودشون براشون تعیین کنه که چی خوبه و چی بد. نه یک فردی همسطح خودشون. خودشون رو معتبر نمیدونند که بخوان همسطحان خودشون رو معتبر بدونند.
۳- قانون طلایی همه اعصار: احمق باید هزینه حماقتش رو بده. نباید از نظام کائنات یا مادر طبیعت یا وجدان بشری براش تخفیف گرفت.
۴- مردم به همون دولتی که بش فحش میدن بیشتر اعتماد دارند تا به همشهریان و همسایگان خودشون که باشون مودبانه صحبت میکنند.
۵- مردم ایران در دریایی از تناقضات غوطهورند که نمیشه کاملا درکش کرد. پس باید همیشه منتظر رفتاری غیرمنتظره یا غیرقابل توضیح بود.
اینها درسهایی است که در زندگی روزمره به کار میاد، ولی میشه در سیاست هم ازش استفاده کرد، الله اعلم